شانزدهم آذر در سراسر عمر حکومت محمدرضا پهلوی و دوره پس از کودتای 28 مرداد 1332ش. چیزی بیش از یک روز در تقویم بود. این روز و یاد و خاطره حماسه ای که آن را احاطه می‏کرد، در آن دوره 25 ساله، به نمادی هویت ساز و بخشی از فرهنگ مبارزه و مقاومت برضد فرهنگ رسمی سیاسی و ایدئولوژی رژیم حاکم تبدیل شد. درباره آن چه در آن روز اتفاق افتاد و معنایی که نظریه پردازان سیاسی و مردم عادی در سال های پس از وقوع آن حادثه به آن نسبت داده اند، مطالب بسیاری انتشار یافته است.

گزارشی از واقعه  16 آذر سال 1332 در 16 آذر 1341ش. از سوی شهید دکتر مصطفی چمران منتشر شد. دکتر چمران در آن زمان، دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران و شاهد عینی کشتار دانشجویان بوده است. خواندن این گزارش، خالی از لطف نیست.

 «از آن روز - یعنی 16 آذر 1332 - سال ها می‏گذرد؛ ولی وقایع آن روز چنان در نظرم مجسم است که گویی همه را به چشم می‏بینم؛ صدای رگبار مسلسل در گوشم طنین می‏اندازد. سکوت موحش بعد از رگبار، بدنم را می‏لرزاند. آه بلند و ناله جانگذار مجروحین را در میان این سکوت دردناک، می‏شنوم، دانشکده فنی خون آلود را در آن روز و روزهای بعد، به روشنی می‏بینم.

آن روز، ساکت ترین روزها بود و چون شواهد و آثار، احتمال وقوع حادثه ای را نشان می‏داد، دانشجویان بی اندازه آرام و هوشیار بودند که به هیچ وجه، بهانه ای به دست کودتاچیان حادثه ساز ندهند. پس چرا و چگونه دانشگاه گلوله باران شد و چطور سه نفر از بهترین دوستان ما، بزرگ نیا، قندچی و رضوی، به شهادت رسیدند؟

جواب به این سئوال، مستلزم بررسی شرایط آن زمان و حوادث پی در پی آن روزهاست. وقایع آن ایام چون حلقه‏های زنجیر به هم مرتبط بوده، یکی پس از دیگری پیش می‏آمد. دولت کودتا هر روز قدم تازه ای برخلاف ایده‏ها و آرزوهای مردم برمی داشت.

 

دنیس رایت نماینده استعمار باز می‏گردد!

سفارت انگلستان دوباره افتتاح می‏شد و دنیس رایت، کاردار سفارت، قرار بود که به ایران بیاید. کمپانی‏های نفتی برای تصرف مجدد نفت ایران، نقشه می‏کشیدند. نیکسون، معاون رئیس جمهور آمریکا، به ایران می‏آمد؛ تا نتیجه 21 میلیون دلار کودتا را ببیند. ناراحتی و نارضایتی مردم هر روز بیشتر اوج می‏گرفت. آتش خشم و کینه مردم هر لحظه بیشتر زبانه می‏کشید و فریاد اعتراض از هر گوشه و کناری به گوش می‏رسید. دولت کودتا و استعمار خارجی نیز برای انتقام از مردم مبارز ایران، به خصوص دانشجویان دانشگاه تهران، دندان تیز کرده بودند که فاجعه 16 آذر بروز کرد... .

پیش از نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران، اداره امور کشور در جهت منافع دول استعمارگر خارجی و به صلاحدید یا فرمان آنان صورت می‏گرفت. نفت ایران به نفع انگلستان جریان داشت و حتی حدود 16 درصد که به موجب قرارداد ظالمانه تحمیلی 1933م. به دولت ایران می‏رسید، به عناوین مختلف، دوباره به کیسه آنان برمی گشت.

پس از ملی شدن نفت؛ اولتیماتوم‏ها و کشتی‏های جنگی و محاصره نظامی انگلستان، کوچک ترین وحشتی در دل مردم ایجاد نکرد.

محاصره اقتصادی و قطع کمک‏های خارجی نیز نتوانست دولت مصدق را شکست دهد؛ بلکه دولت مصدق با اقتصاد بدون نفت، برای اولین بار توانست بودجه ایران را متعادل کند.

انگلستان و سایر دول استعماری پس از یاس از مبارزه اقتصادی، شاه و هیئت حاکمه ایران را بر ضد مصدق برانگیختند؛ ولی تلاش این عوامل شناخته شده استعمار نیز طی قیام 30 تیر و حوادث 9 اسفند و 28 مرداد، مفتضحانه شکست خورد.

 

کودتای 21 میلیون دلاری

منافع سرشار نفت در دل صاحبان کمپانی‏های نفتی که در اداره حکومت انگلستان و آمریکا نفوذ داشتند، وسوسه می‏کرد؛ به خصوص که موقعیت سوق الجیشی ایران نیز برای سیاست آمریکا، اهمیت فوق العاده ای داشت و سیاست غیرمتعهد مصدق برای آنان ناگوار بود. سرانجام دولت آمریکا نیز به کمک انگلستان وارد معرکه شد و پس از یک سلسله توطئه چینی، اداره جاسوسی آمریکا، اشرف خواهر شاه، جنرال شوارتزکف و هندرسن، سفیر آمریکا در ایران، کودتای 28 مرداد با صرف 21 میلیون دلار عملی شد. دکتر مصدق و یاران وی، به زندان افتادند. آزادی مردم سلب شد و به جای آن، حکومت نظامی و دیکتاتوری، مردم آزاده را تحت فشار گذاشت. آزادی خواهان و وطن پرستان در مخوف ترین شکنجه گاه‏ها زجر می‏دیدند و به دورترین و بد آب و هواترین نقاط تبعید می‏شدند.

 

 دانشگاه، سنگر تسخیرناپذیر

در تاریخ 24 آبان اعلام شده بود که نیکسون، معاون رییس جمهور آمریکا، از طرف آیزنهاور به ایران می‏آید. نیکسون به ایران می‏آمد تا نتایج پیروزی سیاسی امیدبخشی را که در ایران، نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی شده بود، بیند.

دانشجویان مبارز دانشگاه نیز تصمیم گرفتند که هنگام ورود نیکسون، ضمن تظاهرات عظیمی، نفرت و انزجار خود را از دستگاه کودتا و طرفداری خود را از دکتر مصدق، نشان دهند. تظاهرات بر علیه افتتاح مجدد سفارت و اظهار تنفر به دادگاه همه جا به چشم می‏خورد و وقوع تظاهرات هنگام ورود نیکسون، حتمی می‏نمود.

این تظاهرات برای دولتیان، خیلی گران تمام می‏شد؛ زیرا تار و پود وجود آنها بستگی به کمک سرشار آمریکا داشت. این بود که دستگاه برای خفه کردن مردم و جلوگیری از تظاهرات، از ارتکاب هیچ جنایتی ابا نداشت.

دولت، بغض و کینه شدیدی نسبت به دانشگاه داشت؛ زیرا دانشجویان، پرچمدار مبارزات ملی بودند و با فعالیت مداوم و مؤثر خود هیئت حاکمه را به خطر نسبی و سقوط، تهدید می‏کردند. دولت با خراب کردن سقف بازار و غارت اموال رهبران آن، بازاریان را کم و بیش مجبور به سکوت کرد؛ ولی دانشگاه همچون خاری در چشم دستگاه می‏خلید و دست از مبارزه برنمی داشت و دستگاه، همچون درنده خون خواری به کمین نشسته و دندان تیز کرده بود که از دانشجویان مبارز دانشگاه، انتقام بگیرد؛ انتقامی که عبرت همگان گردد.

 

یورش به دانشگاه

صبح شانزدهم آذر، هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق العاده سربازان و اوضاع غیرعادی اطراف دانشگاه شده، وقوع حادثه ای را پیش بینی می‏کردند. نقشه پلید هیئت حاکمه بر همه واضح بود و دانشجویان حتی الامکان سعی می‏کردند که به هیچ وجه، بهانه ای به دست بهانه جویان ندهند. از این رو، دانشجویان با کمال خونسردی و احتیاط، به کلاس‏ها رفتند و سربازان با راهنمایی عده ای کارآگاه، به راه افتادند. ساعت اول، بدون حادثه مهمی گذشت و چون بهانه ای به دست آنان نیامد، به داخل دانشکده‏ها هجوم آوردند. از دانشجویان پزشکی، داروسازی، حقوق و علوم، عده زیادی را دستگیر کردند. بین دستگیرشدگان، چند استاد نیز دیده می‏شد که به جای دانشجو مورد حمله قرار گرفته، پس از مضروب شدن، به داخل کامیون کشیده شدند. همچنین بین زنگ اول و دوم، سربازان به محوطه دانشکده فنی آمده، چند نفری را به عناوین مختلف و بهانه‏های مجهول و مسخره، گرفته، زدند و بردند. در تمام این جریانات، دانشجویان، سکوت و خونسردی خود را حفظ کرده، با موقع شناسی واقع بینانه ای، از دادن هر گونه بهانه ای خودداری می‏کردند؛ ولی زدن و گرفتن دانشجویان، اشتهای خونخوار دستگاه را اقناع نمی‏کرد. آنها نقشه کشتن و شقه کردن دانشجویان را کشیده بودند و این دستور از مقامات بالاتری به آنها داده شده بود. سرکردگان اجرای این دستور و کشتار ناجوانمردانه، عده ای از گروهبانان و سربازان بودند که اختصاصاً برای اجرای آن مأموریت، آن روز به دانشگاه اعزام شده بودند. این سربازان که به مسلسل مجهز بودند، بیشتر به جلادان قدیم شباهت داشتند. کشتار و حمله‏های اصلی، توسط این سربازان انجام گرفت.

 

حمله به دانشکده فنی

دانشجویان دانشکده فنی، محوطه دانشکده را ترک می‏کردند؛ ولی هنوز نیمی از دانشجویان در حال خروج بودند که ناگاه آن سربازان به همراه عده زیادی سرباز عادی، به دانشکده فنی حمله کردند.

عده ای از سربازان، دانشکده فنی را به کلی محاصره کرده بودند؛ تا کسی از میدان نگریزد. دانشجویان، مات و مبهوت، به این صحنه تأثرآور می‏نگریستند و سربازان، قدم به قدم با سرنیزه‏های کشیده شده، به سمت دانشجویان نزدیک می‏شدند. خدایا! باز دیگر چه شده؟ اینها از جان ما چه می‏خواهند؟ با سر نیزه کشیده شده، در حال حمله هستند. آخر این درندگان خونخوار را چه کسی به جان مردم می‏اندازد؟! آخر زجر و شکنجه تا چه انداز؟ ظلم و فساد تا چقدر؟ آخر اینها این بار دیگر چه بهانه ای دارند؟

اکثر دانشجویان به ناچار پا به فرار گذاشتند؛ تا از درهای جنوبی و غربی دانشکده خارج شوند. در این میان، بغض یکی از دانشجویان ترکید. او که مرگ را به چشم می‏دید و خود را کشته می‏دانست، دیگر نتوانست این همه فشار درونی را تحمل کند، آتش سینة پرسوز و گدازش به صورت شعارهای کوتاه بیرون می ریخت. هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند، به کلی غافلگیر شدند و در همان لحظه اول، عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. دانشجویان یکی پس از دیگری به زمین می‏افتادند؛ به خصوص که بین محوطه مرکزی دانشکده فنی و قسمت‏های جنوبی، سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشینی، عده زیادی از دانشجویان روی این پله‏ها افتاده، نتوانستند خود را نجات دهند.

مصطفی بزرگ نیا به ضرب سه گلوله از پای در آمد. شریعت رضوی که ابتدا هدف سرنیزه قرار گرفته بود، به سختی مجروح شد و دوباره هدف گلوله قرار گرفت. ناصر قندچی حتی یک قدم هم به عقب برنداشته و در جای اولیه خود ایستاده بود که یکی از سربازان با رگبار مسلسل، سینه او را شکافت و او را شهید کرد. در این میان، چند نفر از دانشجویان دانشکده افسری که دانشجوی دانشکده فنی نیز بودند، دوستان دانشجوی خود را هدایت کرده، دستور دادند به زمین بخوابند و بدین ترتیب، عده زیادی از مرگ حتمی نجات یافتند.

بدین ترتیب، سه نفر از دوستان ما بزرگ نیا، قندچی و شریعت رضوی، شهید و بیست و هفت نفر دستگیر و عده زیادی مجروح شدند. هنگام تیراندازی بعضی از رادیاتورهای شوفاژ بر اثر گلوله سوراخ شدند و آب گرم با خون شهدا و مجروحین درآمیخت و سراسر محوطه مرکزی دانشکده فنی را پوشانید؛ به طوری که حتی پس از ماه‏ها از در و دیوار دانشکده فنی بوی خون می‏آمد.

 

قربانیان نیکسون

روز بعد نیکسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجویان بی گناه رنگین بود، دکترای افتخاری حقوق دریافت داشت و از سکون و سکوت گورستان خاموشان، ابراز مسرت کرد و به دولت کودتا وعده هر گونه مساعدت و کمک نمود و برای رییس جمهور آمریکا پیغام برد که آسوده بخوابد.

صبح ورود نیکسون یکی از روزنامه‏ها در سرمقاله خود تحت عنوان سه قطره خون، نامه سرگشاده ای به نیکسون نوشت که فوری توقیف شد؛ ولی دانشجویان سحرخیزی که خواب و خوراک نداشتند، زودتر از پلیس روزنامه را خواندند. در این نامه سرگشاده ابتدا به سنت قدیم ما ایرانی‏ها اشاره شده بود که هر گاه دوستی از سفر می‏آید یا کسی از زیارت باز می‏گردد و یا شخصیتی بزرگ وارد می‏شود، ما ایرانیان به فراخور حال، در قدم او گاوی یا گوسفندی قربانی می‏کنیم و آن گاه خطاب به نیکسون گفته شده بود: آقای نیکسون! وجود شما آن قدر گرامی و عزیز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این کشور، یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی کردند.

آری، حکومت کودتا در قدوم نیکسون، سه جوان را قربانی کرد؛ تا نیکسون، آیزنهاور را مطمئن کند که میلیون‏ها دلار کمک به دولت کودتا، به هدر نرفته است و این پول‏های گزاف بر گرده مالیات دهندگان آمریکایی نیز سنگینی نمی‏کند؛ زیرا این پول ها در راه استقرار صلح و دموکراسی آمریکایی خرج شده اند.

 

نهضتی که با خون آبیاری شد

این تظاهرات زیر برق سرنیزه سربازان و آن همه ظلم و بی رحمی وحشیانه حکومت نظامی، یکی از بزرگ ترین و باشکوه ترین تظاهرات دانشجویان به شمار می‏رفت و گواه از خودگذشتگی و تصمیم کوه آسای دانشجویان بود و دستگاه کودتا سعی کرد که این فاجعه دردناک را پنهان سازد؛ اما پس از آن، مراز شهدای شانزده آذر، همچون مقبره شهدای سی ام تیر، زیارتگاه مردم آزاده و مبارز ایران، به خصوص دانشجویان شد و سال بعد، روز شانزده آذر 1333ش. دانشکده فنی از کارآگاه و نظامی پر بود که هر گونه عکس العملی را در نطفه خفه کنند؛ اما مطابق قرار قبلی، پس از آن که زنگ صبح نواخته شد، تمام دانشجویان در محوطه مرکزی دانشکده فنی با حالت عزا و احترام سه دقیقه سکوت کردند؛ سکوتی عمیق و پر معنی؛ سکوتی که خاطرات دلخراش سال پیش را تجدید می‏کرد و رگبار گلوله و ناله دردناک مجروحین شنیده می‏شد؛ سکوتی که در خلال آن، شکنجه‏های روحی سال گذشته، جنایات هیئت حاکمه و بدبختی و مذلت ملت ایران از نظرها می‏گذشت. سربازان و کارآگاهان در مقابل این سکوت، قادر به هیچ عملی نبودند و هیچ بهانه و دستاویزی به دستشان نیامد. دانشجویان پس از سکوت و قرار دادن یک دسته گل بر روی پله‏ها، دانشکده را ترک کرده، عازم مزار شهدا شدند و تمام دانشگاه نیز به پیروزی از دانشکده فنی، به احترام شهدای شانزدهم آذر، دست از کار کشید.

در سال های بعد از آن نیز دانشجویان، در شرایط دشواری به یاد شهدای شانزده آذر، دست از کار کشیده، با برگزاری مراسمی در دانشگاه و بر مزار شهدا، پیوند خود را با شهدا و راه آنان، تجدید کردند و شانزده آذر را روز دانشجو اعلام نمودند و به جاست که دانشجویان، همیشه نام شهدا و خاطره شانزده آذر را زنده نگه داشته، در بزرگداشت آن بکوشند و در راه مبارزه برضد حکومت کودتاچیان جنایتکار، از روان پاک شهدای 16 آذر طلب همت کنند.

 

نویسنده : به نقل از مجله پرسمان